دانلود رایگان کتاب معماری برتر نوشته ادیسه باباصادقیان
دانلود رایگان کتاب معماری برتر نوشته ادیسه باباصادقیان
در این بخش برای شما همراهان گرامی کتاب معماری برتر (عنوان انگلیسی Superior Architrcture ) نوشته معمار جوان، ادیسه باباصادقیان را آماده دانلود نموده ایم. در ادامه لینک کتاب برای دانلود قرار داده شده است و سپس بیوگرافی نویسنده و پیش گفتار کتاب را مطالعه خواهید نمود. با خط معمار همراه باشید.
کتاب معماری برتر | ادیسه باباصادقیان
حجم: ۴٫۹ مگابایت
بیوگرافی نویسنده:
ادیسه باباصادقیان متولد ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۱ در گرگان/ ایران است. او بعد از فارق التحصیل شدن از دانشکده معماری دانشگاه آزاد اسلامی واحد همدان در سال ۱۳۸۳ ؛ با رتبه دوم در کنکور کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد؛ وارد دانشکده هنر و معماری واحد تهران مرکزی شد و مدرک کارشناسی ارشد خود را در سال ۱۳۸۶ از این دانشگاه دریافت کرد. دردوره کارشناسی ارشد خود او شروع به کار مداوم و هدفمند در شرکتهای معماری کرد و آن را تا ۳ سال پس از فارغالتحصیلی ادامه داد. به این طریق او تجربه حرفه ای لازم برای شروع کار مستقل را کسب نمود و در سال ۱۳۸۹ شرکت خود شاومادبنا را تأسیس و فعالیت حرفه ای خود را در ۴ زمینه معماری؛ طراحی داخلی؛ معماری منظر و طراحی شهری ادامه داد. شاومادبنا که در تهران تأسیس شد، اکنون یک مجموعه با گستره ملی است با پروژه هایی در بیش از ۱۰ استان. در طول پنج سال گذشته شرکت تجربه انجام طیف گسترده ای از کارها شامل طرحهای بزرگ شهری؛ بناهای عمومی و خدماتی؛ دفاتر و مجموعه های اداری ـ تجاری تا منازل شخصی و طراحی داخلی را داشته است. ادیسه باباصادقیان همچنین دروس معماری را در دانشگاه آزاد اسلامی تدریس کرده و در طول این سالها مقالات زیادی در زمینه معماری نوشته است که همگی نشان دهنده دغدغه اصلی او درباره معماری معاصر و آنچه که او در نوشته هایش از آن به سبک اینجا ـ اکنون و در معماری، معماری برتر یاد میکند؛ هستند. سبکی که او در شاومادبنا به دنبال تحقق آن است. او همچنین برنده مدال برنز مسابقه بین المللی «آ» ایتالیا در سال ۲۰۱۷ برای پروژه طراحی و بازسازی فروشگاه اپل «مک استیشن» واقع در خیابان فرشته تهران و تقدیر شده برای پروژه سالن زیبایی بهنوش در همین مسابقه میباشد.
پیشگفتار:
سالها طول کشید تا احساس کنم کمی از فلسفه زندگی و اساسأ زندگی سر در میآورم و این مفهوم ظاهراً آشنا برایم واقعاً آشنا شد. من تقریباً از اولین روزها و ساعت هایی که از حول و حوش ۳ـ۴ سالگی خود به یاد میآورم و از همان ابتدای امر مانند بسیاری از انسانهای دیگری که میشناسم، دشواریهایِ از دید خودم بسیاری را تجربه کردم و همیشه میاندیشیدم که نَفس بودن در این کره خاکی چیست؟ من هر چه به یاد میآورم، از کودکی تا اواسط دهه سوم زندگی، هرگز از مرگ هراسی نداشتم، که هیچ ، خیلی هم مشتاق آن بودم. نه به دلیل شجاعت و جسارت یا از سر فرهیختگی و روشن بینی، بلکه به این دلیل که زندگی برایم هیچ فلسفه قابل درکی نداشت و همیشه تصور میکردم که با مرگ به چه آرامش عمیقی خواهم رسید. این نهراسیدن از مرگ از این سؤال همیشگیِ آزاردهنده نشأت میگرفت که؛ که چه؟! هر کاری که میکردم و به هر جایی که میرسیدم و حتی هر هدفی را که برآورده میدیدم، باز این سؤال عمیق با علامت سؤال بزرگش جلوی چشمانم ظاهر میشد و من هر بار هیچ پاسخی نداشتم. تنها کاری که تقریباً بی اراده انجام میدادم راندن این سؤال به جایی دور، در ناخودآگاهم بود. در نتیجه، آن سؤال انکار شده به نوایی آرام تبدیل میشد که مدام در پس ذهنم میگفت: بالاخره تمام میشود.
زندگی به این منوال بود تا اینکه سؤال انکار شده، مرا به چالشی سخت تر و غیر قابل تحمل تر از آن که بخواهم یا حتی بتوانم تحمل کنم، کشاند. این چالش راهگشا شد. چون من شروع کردم به گشتن. گشتن به دنبال راه حل و گشتن به دنبال جواب. میدانستم که راه حل در جواب این سؤال همیشگی بود. اینکه واقعا؛ که چه؟!
کتاب خواندم. در زمینه های مختلفِ روانشناسی، فلسفه، جامعه شناسی، معماری و… . اما بالاخره با آنتونی رابینز شروع شد و با دوره های خودشناسی ادامه پیدا کرد. اینکه احساس کردم همه چیز در من است. راه حل مشکلات و جواب سؤال همیشگی و همه داستانهای آزاردهنده، در من و با من است. در این مسیر کتابهای اکهارت توله؛ زمین نو و نیروی حال که همراه شد با شرکت در کلاسهای حضوری مسیحا برزگر که به طور عمیقتری روی مباحث این کتاب ها و آثار مشابه، کار میکرد و در ادامه، آشنایی با روانشناسی عمق نگر و آثار کارل گوستاو یونگ و همزمان کنفرانسها و دورهها و فایلهای صوتی فراوانی که از طریق بنیاد فرهنگ زندگی در این ارتباط منتشر میشد، به شکل عمیقی درشناخت خودم به من کمک کردند. اینها باعث شدند تا به طور کلی نگاه و حس و رویکردم به زندگی تغییر کرده و به نوعی زندگی جدید و متفاوتی را تجربه کنم.
کمکم از لابلای این کتابها، جلسات و گفتگوها به ابعادی نو و شگفت انگیز از خودم میرسیدم. هر بار گوشه هایی از روان خود را کشف میکردم که برایم بسیار جذاب و هیجانانگیز بود. هر چه پیش رفتم میدیدم که خود این مسیر آنقدر مرا جذب کرده که مدتهاست آن سؤال همیشگی در ذهنم متبلور نمیگردد. انگار دیگر وقتی و مجالی برای چنین پرسشی نداشتم. و حتی از یک جایی به بعد احساس کردم کمتر و کمتر این سؤال برایم معنی دار است. من داشتم خودم را کشف میکردم و احتیاج و نیازی به هیچ چیز نداشتم. شگفت انگیز بود. چه چیزی در این خودِ من است که مرا بیشتر از هر چیز و هر کس دیگری در بیرون مجذوب و راضی میکند؟! اینهمه چیز، اینهمه کَس و اینهمه موضوع در بیرون که تا این زمان در گیرم کرده بودند و سالهای سال تمام انرژی روحی و فکری مرا به خود اختصاص داده بودند و دست آخر هم این سؤال بزرگ و سمج را در مغزم میخکوب میکردند؛ که چه؟ حالا رنگ باخته و ازبین رفته بودند. چطور اینهمه سال فکر میکردم که دنیای من آن چیز هایی است که در اطرافم میبینم؟! چطور نفهمیدم که همه چیز در درون من است؟ من اینها را بعد از آغاز خودشناسی و بعد از درک و لمس نیروی اینجاـ اکنون فهمیدم. هرگاه در اینجا و اکنون خود حضور داشتم، نیازی به هیچ چیز و هیچ کس نداشتم و کامل و راضی بودم. نمی دانم چقدر میتوانم این مفهوم یا این حس یا هر چیز دیگری که شاید هر کس باید خودش نامی برای آن پیدا کند را انتقال دهم؛ در توضیح آن فقط میتوانم بگویم که بودن ما کافیست. من به این رسیدم که هر گاه فقط هستم، بدون هیچ تلاش، فکر، دست و پا زدن، چیزی یا کسی بودن، به چیزی یا کسی رسیدن، در جایی یا مکانی بودن، به زمانی یا زمانهایی رفتن و خلاصه بدون هیچ نیاز، خواسته، احتیاج و یا درخواستی، آن زمان بهترین حال من است. بی شک بهترین. تا حدی که نمیتوان توصیفش کرد. متوجه هستید که میخواهم بگویم فقط و فقط بودن ما برای ما کافی است. چون ما کامل آفریده شدهایم و این حقیقت محض است. تا به این حقیقت محض که همه راه و روشهای معنوی و همه مکاتب دینی در طول تاریخ سعی داشتند آن را به بشر بفهمانند یا به نوعی بچشانند، پی نبریم و آنرا فی الواقع تجربه نکنیم، نمیتوانیم طعم واقعی و حقیقی زندگی را بچشیم و همواره در عذاب و ناراحتی و رنج به سر میبریم. من زمانی از رنج رهیدم که در این مقام حاضر شده و هر لحظه حضور پیدا کردم.
میگویم در این مقام حاضر شدم چون قرار نیست به این مقام برسیم، بلکه ما در این مقام و با این حال آفریده، زاده و به زندگی وارد میشویم. اما متأسفانه به این دلیل که از بدو تولد همه اطرافیان ما دچار بیماری از خود بیگانگی، و به عبارت دیگر گمگشته، هستند، هنگامی که ما در بین آنها به دنیا میآییم و رشد میکنیم، دچار از خود بیگانگی میشویم و خود کامل، ناب و حقیقیمان را گم کرده و یک عمر به دنبال آن در موضوعات، درخواست ها، نیازها و احتیاجاتمان میگردیم. درصورتیکه اگر در مقام امن و حیّ اولیه خود که فقط بودنمان را میطلبد، باشیم و حضور کامل پیدا کنیم آنگاه میبینیم که در هر لحظه، همه آنچه که احتیاج یا نیاز داریم فراهم است و ما هیچ مشکلی یا رنجی یا دردی را احساس نخواهیم کرد. برای درک بهتر این موضوع کمی به این جمله بیاندیشید که؛ در ۹۹ درصد اوقات در لحظه حال مشکلی وجود ندارد. اگر شما از این لحظه به بعد که این خطوط را میخوانید به این جمله دقت کنید، میبینید که حقیقت دارد و ما کمتر در لحظه حال مشکلی داریم. معمولاً در لحظه همه چیز خوب است و مشکل حادی نیست، اگر هم باشد راهکارش در لحظه وجود دارد. مشکلات و ناراحتی ها از لحظهای آغاز میشوند که ما به گذشته، آینده، جای دیگر، شخص دیگر و یا چیز دیگری میاندیشیم و آنگاه است که چون در لحظه حضور نداریم، در نتیجه احساس ضعف، ناراحتی و عدم کنترل داریم، که همگی مشکلات ذهنی هستند. ما در زندگی واقعی که در هر لحظه وقوع مییابد هیچ چیزی با نام مشکل یا رنج یا درد نداریم. مشکلات همگی ذهنی هستند. من عمیقاً به این موضوع رسیدم که واژه مشکل یا مشکلات باید به مشکل ذهنی یا مشکلات ذهنی تغییر یابند. ما مشکل نداریم، بلکه فقط مشکل ذهنی داریم. انسان بیمار دارای مشکل ذهنی، انسانی است که حاضر در زندگی خود نیست. در واقع ما زندگی بد یا ناراحت کننده یا رنج آور نیز نداریم، ما فقط یک زندگی داریم که به محض اینکه در آن حضور بیابیم و حی باشیم، میتوانیم آنرا تجربه کنیم، در غیر اینصورت مردگان متحرکی هستیم که رنج میبریم. در واقع آن مرگ ترسناکی هم که خیلیها از آن وحشت دارند، همین چیزی است که در هر لحظه خود تجربهاش میکنند و واقعاً که حق دارند از آن بترسند. چون دردناک و رنجآور است. اما زندگی مرگی ندارد. زندگی یعنی تو در هر لحظهای که دمی را به درون میبری و باز دمی را به بیرون میفرستی، هستی و این هیچ ارتباطی با بدی و ناراحتی و رنج و نیاز ندارد.
تحریریه خط معمار
تعداد بازدید: 7,512